بارانباران، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

براى دخترمون

بدون عنوان

سوگولى قشنگ خانواده ى سه نفرى ما عاشق تشک بازيش شده وقتى عروسک کوچولوشو واسش آويزون ميکنم کلى کيف ميکنه, سرو صداهاش گوش مارو نوازش ميکنه با بابايى ول کنش نيستيم وهمش ميخوايم واسمون از اون جيغاى قشنگ بزنه, و عروسک نازنين من با دلبرى کردن ما رو از خود بيخود ميکنه و با خنده هاش ما خودمونو خوشبخت ترين آدمهاى دنيا احساس ميکنيم. عشق کوچولوى من ...
2 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام عشق مامان قراره فردا من و تو و بابايي بريم سنندج تو رو بايد دوباره ببريم دکتر آخه دختر کوچولوى من يک کم دير دير پى پى ميکرد و مارو هم خيلى نگران کرده بود که شکر خدا الان خوبه و فردا براى چک آپ بايد بريم نفس مامان خيلى عاشقتم. واى باران,باران شيشه ى پنجره را باران شست  از دل من اما چه کسى نقش تو را خواهد شست
29 دی 1393

شروع

عروسک قشنگم امروز 94 روزه بودى که مامان يهويى زد به سرش که واست وبلاگ درست کنه تا خاطرات قشنگت يادم نره وقتى بزرگ شدى هى نپرسى مامان بچه بودم چه جورى بودم چيکارا ميکردم و... و من هم  بعضى چيزا يادم بره و دل کوچيکت بشکنه خيلى عاشقتيم نفس مامان و بابا از وقتى که اومدى همه چيز عوض شده همه چيز پر رنگتر شده مخصوصا عشقمون 
29 دی 1393