جان مادر و چهارماهگى
زيباروى من چهار ماهگيت مبارک.
چهار ماه گذشت ديروز به عکسهاى اين چهار ماه نگاه ميکردم چقدر دلم براى اون وقتها که يک نوزاد نرم و ابريشمى بودى تنگ شده مثل يک صدف کوچيک تو دستام ميگرفتمت و به خودم ميباليدم که خدا همچين جواهرى به من داده چقدر زود گذشت و چقدر خوش گذشت.
توى اين چهار ماه معنى تنهايي يادم رفته براى خنده هات که مدتيه صدادار شده دلم ضعف ميره واسه شيطنتهايي که ياد گرفتى ديوونه ميشم اصلا نميدونم چجورى احساساتم رو بهت بگم عشقم فقط ميتونم بگم که بابت همه ى خوشبختى که بهم دادى خدارو هزاران بار شکر ماه روى من.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی